Emo scene girl
Emo scene girl

For Every body in Love


عذر خواهي...

سلام دوستاي گلم...

كامپيوترم آفه واسه همين نمينونم آپديت كنم...

 الانم تو كتابخونه عمومي نشستم دارم اينارو مينويسم...

مثل اينكه يه سوء تفاهم هم شده...حامد داداش من دوم ميخونه نه سوم...يعني منظورم آقاي هاشمزاده نيست...

خب دا...فعلا

پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

داداشم..

 

سلام به همه ....

آهای شمایی که اونجا قوز کردی نشستی داری این مطلبو میخونی....راست بشین...ببین من به فکرتم!!!

امروز دیگه کلا از امتحانا خلاص شدیم...آخرین امتحان ، تاریخ ، بود...صبح توی مفاد عهدنامه ها و قراردادها گم شده بودم...!!

راستش میخواستم یچیزی بگم...

مخاطبمم داداشمه...داداش حامدم!!

ببین داداشی من همیشه پای حرفی که میزنم هستم...

شاید بیشتر از 2 ماه نیست که تورو میشناسم ولی بخدا تورو عین داداش خونی خودم دوست دارم...تو داداش کوشولوی منی...بخاطر حرفام ناراحت نشو...هرچی باشه من ازت بزرگ ترم و تو باید به حرفام گوش کنی و از دستم ناراحت نشی......باشه داداشم؟؟؟؟؟؟فدااااااااااااااااات....

قابل توجه بعضیا..........مریم قبلی برگشته.......خیلی ها ایمیل میزنن که افسرده شدم و خیلی غمگینم و از اینجور چرت و پرت ها......عرضم به خدمت که......... نخیر بنده همون مریم سابقم........درسته شاید یکم حرفام بوی غم میداد ولی الان نه.....!!!

سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

.................

 

از ســاخــتــار دنــیــا خــبــری نــدارم..
ولـــی.....
"مــــــــن"هــم دوســت داشــتــم دنــیــای کــســی بــاشــم!!!
 
  
 
نکه واقعا تو را دوست دارد به ساز آرام بودنت کفایت میکند و هرگز نمیخواهد رقاصه ی سازهایش باشی …
 
 
 
بعضی از آدما ” خـــــــــــــــــــوب نمی بینن ”
اما بدتر از اون اینه که:
بعضی دیگه ”
خوبـــــــــــــــــــــــی رو نمی بینن…
 
 
 
« اگه نتونم » مال وقتیه که راه دیگه ای هم باشه
وقتی هیچ راهی نیست
فقط باید بگی:
می تونم . .
 
 
 
ما نمانيم و عكس ما ماند
كار دنيا هميشه بر عكس است
 
 
 
سرمایی که بوده ام همیشه ،
 
بین خودمان بماند
 
سرمایی ترمیشوم وقتی که
 
پای آغوش تودرمیان باشد...
زمانی آرزویم بود
 
عزیزم بود
 
ولی حالا…
 
 
 
اما بازیچه اش نشو
 
مثل من
 
 
 
چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است

سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

هرچه...

 

چه از دست میرود بگذار برود ، چیزی که به التماس آلوده باشد را نمیخواهم ...!هرچه باشد ،حتی زندگی ...

دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

(-_-) and (*_*)

مردم رابطشونو با دوستی معمولی شروع میکنن و آخرش به عشق و عاشقی میکشه...ولی از اون جایی که کارای من عجیب و غریبه ، شانسم هم عجیب و غریبه.... از عشق شروع شد و به دوستی معمولی ختم شد....!!!خودشم در عرض یه هفته...خیلی جالبه!!!

ولی من این دوستی معمولی رو به عشق ترجیح میدم....اصلا من کلا از اینجور کارا بدم میاد...نمیدونمم تو اون مدت...منظورم 6 ماه ، چطور شده بود....روزای آخرم هم دیگه....

خلاصه این یه هفته یکی از بهترین هفته و روزای عمرم بود که تو دفتر خاطراتم 9 صفحه رو به خودش اختصاص داده....!!!

خیلی خوشحالم که طعم یه عشق واقعی رو چشیدم...خودشم نه یه طرفه...اونم به عشقش اعتراف کرد...بنا به دلایلی مجبور شدیم که عشق رو بذاریم کنار و منطقی تر فک کنیم...الان عین دو تا دوست واقعی هستیم!!!

امتحانا هم که دارن تموم میشن...البته که من گذر زمان رو اصلا احساس نکردم....

به هرحال روز خوبی رو براتون آرزو میکنم....

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

اعتراف...

واااااااااااااای چند روزه که تو آسمونا دارم سیر و سفر میکنم....اصلا باورم نمیشه.....

درضمن میخواستم از آقای متالیکا بابت کاری که برا من کردن تشکر کنم و یه اعتراف کنم...اون فقط یه بازی بود...یه دروغ اجباری بود که باید میگفتم....

آقای متالیکا اون شخصی که مد نظرم بود ، همونی نبود که شما بهش گفتین...

من چون قسم خورده بودم نگم کیه واسه همین مجبور شدم بنا به دلایلی به شما دروغ بگم...

ماجراش یکم قاطی پاتیه...من و یکی از صمیمی ترین دوستام که آبجی صیغه ای منه هر حرفی داشته باشیم بهمدیگه میگیم...من میخواستم بهش بگم کیه که یادم افتاد قسم خوردم که نگم...واسه همین بهش دروغ گفتم..و اون اولین و آخرین دروغی بود که بهش گفتم...برا واقعی جلوه دادنش هم باید این کارو میکردم و وقتی شما پرسیدین کیه فک کردم بهترین کار برا واقعی نشون دادنش اینه....

خلاصه معذرت میخوام!!!!

اون اتفاقا حقیقت داره و همه حرفام واقعیه اما نه برا اون شخصی که آقای متالیکا و اون فرد میدونن...!!!

یک شنبه 17 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

(+-+)

 

یه هفته ندوستم چطور گذشت...
از خدا میخوام همه اون کسایی که تو این یه مدت کوتاه که برام مث یه قرن گذشت پیشم بودن ،همشونو سالم و سلامت نگهداره...
خودشون بدون اینکه بدونن داشتن بهم کمک میکردن...
امشب من یکیو که وضعش از من خرابتر بود فک کنم بعد چند ماه کاری کردم که لبخند بزنه...
البته خودم پیشش نبودم ولی از طرز نوشتن پیام هاش فهمیدم...
اون شخص خیلی برام با ارزشه.....
فک نکنم اینجاها بیاد و به این وبلاگ سر بزنه...
ولی بازم از خدا عاجزانه خواهش میکنم باهاش همراه باشه...دیگه از این امتحانا ازش نگیره که طاقتشو نداره...
یبار یکی انقد مشکلاتش بهش فشار آورده بود که روزای آخر داشت کفر میگفت...
هرچی گفتم مانی بس کن خدا تورو خیلی دوس داره که این امتحانارو ازت میگیره...خدا میخواد زیاد باهاش حرف بزنی و کمک بخوای...ولی تو مخش فرو نرفت که نرفت...اون یه نابغه بود ولی قدرشو هیشکی ندونست...هرچی از کلش میگذشت زود به من میگفت و منم از حرفاش چیزی نمیفهمیدم...هنوزم E-mail هاشو راجع به طرح هاش دارم ولی هیچوقت نمیذارم کسی از روشون کپی کنه و بنام خودش ثبت کنه...
آخرشم پیام داد که مریم حلالم کن...اولش نمیفهمیدم منظورش چی بود ولی بعدا.....
مانی رفت...ولی اون مشکلات حل نشدن...
خیلی زود تصمیم گرفت...جوون بود یا بهتره بگم هنوز بچه بود....ولی فراز و نشیب های زندگیش دیگه طاقت فرسا شده بودن...درکش میکردم...شاید منم اگه جای اون بودم همون کارو میکردم...
به هر حال...
باید به بودن ها دیر عادت کرد و به نبودن ها زود...
آدم ها نبودن را بهتر بلدند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

Happy new year

 

Merry

christmas

سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

رابطه پسران قبل و بعد از ازدواج با دختران!

 

رابطه پسران قبل و بعد از ازدواج با دختران!
قبل از ازدواج
پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.
 دختر: می‌خوای از پیشت برم؟
 پسر: حتی فکرشم نکن!
دختر: دوسم داری؟
 پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!
 دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟
 پسر: نه! برای چی می‌پرسی؟
 دختر: منو می‌بوسی؟
 پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.
 دختر: منو می‌زنی؟
 پسر: دیوونه شدی؟ من همچین  آدمی‌ام؟!
دختر: می‌تونم بهت اعتماد کنم؟!
 پسر: بله.
 دختر: عزیزم!

 بعد از ازدواج
کاری نداره! از پایین به بالا بخون

دو شنبه 11 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

دل.....

 

دل دو حـرفی مـــن خیلی حـرف داره ....
خیلی!!!
 
 
 دلـــم بــرای خـــودم هــــمـــونی کــه قــبـلا بــودم تــنــــگــــ شــــده هــــمـــونی کــه هــنـــوز قــلــبــش نــشــ ـــکــسـتــه بــــــود
 
 
 
اسمش عشق است... نه علاقه... نه عادت...! حماقت محض است... دلتنگ کسی باشی..
 که دلش با تو نیست...!!!

دو شنبه 11 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

من ............

 

امشب من برای اولین بار شکستم...
وقتی خودمو تو آینه دیدم شکستم....
اون من بودم؟؟
همون دختر شیطون مامان؟؟همون دختر جیغ جیغوی بابا؟؟؟
یا همون دختری که عالم و آدم برا این که یه لحظه آروم بشینم سر جام جونشون به لبشون میرسید....
وقتی خودمو تو آینه دیدم، زیر چشام گود رفته بود....اصلا دیگه همون مریم نبودم....
نمیدونم چیشد که نتونستم جلوی اشک سمجی که توی چشمم بود رو بگیرم....نتونستم...
خیلی میترسم دوباره جلو آینه برم و همون قیافه رو ببینم....
مریمی که همیشه دنبال بازیگوشی و شیطنته دیگه نیست....
مریمی که همیشه یه لبخند روی لباش میشینه دیگه نیست....
نکنه داره اتفاقای رمان واقعا برا من اتفاق میفته؟؟؟!!
سوال نداره که وقتی از خدا از ته دلم خواستم که اون اتفاقا واقعا برام بیفته........!!!
فردا امتحان عربی دارم...هر لغت رو شاید بیشتر از ده بار میخونم ولی اصلا چیزی که میگم رو انگار نمیشنوم....!!
میرم صدبار بخونم تا شاید بار صدم بفهمم چی میگم....!!
به امید دیدار.....
اگه دیداری باشه.....
نمیدونم امشب چرا اینقد مزخرف شدم.....
اه................................لعنتی...................

شنبه 9 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

tEXt abOUt....!!!!


I whispered softly in the ear of your heart.
I closed my mouth and spoke to you in a hundred silent ways.
You know what’s on my mind, you’ve heard my thoughts

 


جمعه 8 دی 1391برچسب:,

  توسط   |
 

حاج خانوم/حسن آقا

 

حاج خانم می خواست بره حمام . تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش که شنید زنگ در خونه رو می زنند.
تند و سریع لباسش رو می پوشه و میره دم در و می بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده. دوباره میره تو حمام و روز از نو روزی از نو که می بینه باز زنگ در رو زدند. باز لباس می پوشه میره دم در و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده.
بار سوم که می ره تو حمام، دستش
رو که روی دوش می ذاره ، باز صدای زنگ در رو می شنوه. از پنجره ی حمام نگاه می کنه و می بینه حسن آقا کوره ست. بنابراین با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می کنه.
حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا کوره، در رو باز می کنه که بیاد تو چون از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بوده. درضمن حاج خانوم می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا.
تعارفش میکنه و راه میافته جلو و از پله ها میره بالا و حسن آقا هم به دنبالش.

همون طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش. میگه: خب خوش اومدی حسن آقا. صفا آوردی! این طرفا؟
حسن آقا سرخ و سفید میشه و جواب میده: والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون که چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیشه که آوردم خدمتتون.

جمعه 8 دی 1391برچسب:,

  توسط   |
 

......!!!!!!$$$$$$$


مهمان رفته بودم به کلاس دوستم:))))))))))))))))))))))))))
خیلییییییییییییی باحاله =)))

سر کلاس اصول و مبانی شهرسازی بودیم که بحث نور اتاق خواب ها شد
استادشون گفت پنجره اتاق خواب والدین باید جوری باشه که شب نور کافی داشته باشه
یکی از بچه ها گفت استاد نور رو واسه چی میخوان آخر شبی؟!!!
استادشون لبخندی زد و جواب نداد
یکی دیگه گفت: استاد اینجوری که نمیشه ما ندونیم این نور کافی رو واسه چی میخوایم آخه شاید فردا یک کارگر بپرسه اونوقت اگه بلد نباشیم فک میکنه بیسوادیم!!!!
بازم استادشون لبخندی زد و جواب نداد
تا اینکه برگشت به سمت تخته یکی از بچه ها ازش پرسد استاد شما بچه دارین؟!!!!!
استاد گفت نه
سریع یکی دیگه گفت پس نور اتاقتون کمه :)))))))))))))))))))
کلاس منفجر شدآآآآآآآا


جمعه 8 دی 1391برچسب:,

  توسط   |
 

maN vA 2KHtar kHaLam

 

الان یه کیبورد باز کردم دارم درستش می کنم ؛
دختر خالم پنج سالشه اومده کنارم ازم می پرسه: این چیه ؟
می گم: کیبورد.
می گه: من نبردم!
می گم: کیبورد!
می گه: من نبردم :|
مغزم داره حمله میکنه :O
میترسم حمله مغزی بشم :دی
:(((((((
:)))))))

 

جمعه 8 دی 1391برچسب:,

  توسط   |
 

 

اس ام اس های ایرانسل در آینده ای نزدیک!
- مشترک گرامی چه خبر؟
مامان بابا خوبن؟،
علی کوچولو چه طوره؟
الهی ایرانسل قربونش بره.

 
- مشترک گرامی با ۶۴۵۲۰۰ ریال شارژ دیگر برنده ۱۵۰ تومن شارژداخل شبکه بشوید!

 
- مشترک گرامی چته؟
چرا تو فکری؟
عاشق شدی؟
آخه بدبخت! با این وضع گرونی کی عاشق می شه؟ ها؟

 
- مشترک گرامی تو مسابقه ما شرکت کن با ۲۰ لیتر بنزین جایزه !
با این کار مشت محکمی تو دهن همراه اول بزن!

 
- مشترک گرامی یه طرح دارم بهاره.
یکی سیم کارت بخر
یکی ببر
یکی میارم در خونتون
یکی می دم به عموتون
یکی هم واسه عمتون


- شونصدمین جشنواره ایرانسل در قلی آباد خرمن دشت. از 1 فروردین لغایت 29 اسفند هر سال ، با خرید هر سیم کارت ایرانسل هفتاد سیم کارت اعتباری جایزه بگیرید. همه روزه از ساعت 1 نصف شب تا 2 ظهر و از 2 ظهر تا 1 نصف شب. شما می توانید با پرداخت سالیانه مفت هزار ریال از کلیه خدمات ایرانسل برخوردار شوید..

 
- استخر سیم کارت ایرانسل افتتاح شد. شما می توانید در این استخر که از سیم کارت پر شده است، شنا کنید و به از هر کجا به کجای ایران فقط دقیقه ای هفتصد میلیون تومان تماس بگیرید.


- سیم کارت یک بار مصرف و بهداشتی ایرانسل به بازار آمد. این سیم کارت ها را بعد از هر بار استفاده بشکنید و دور بریزید. و سیم کارت دیگری با میلیونها جایزه ارزنده و نفیس دیگر جایزه بگیرید.

جمعه 8 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

تست بیکاری...

 

تست بیکاری سنجی!!!!!!

تو آدم بیکاری هستی در صورتیکه :
۱٫عضو فیـسبوک باشی !!!
۲٫موبایل داشته باشی!
۴-وقتتو واسه خوندن این مطلب تلف میکنی !
۵- نفهمیدی تو این مطلب شماره ۳ وجود نداره ؟!!!
۷-الان چک کردی ببینی که شماره ۳ هست یا نه ؟!
۸- شماره ۶ کجاست ؟!!
۹-حالا لبخند می زنی !!!
۱۰- شماره ۱ کجاست ؟
۱۱-هه هه هه رفتی چک کنی ببینی شماره ۱ هست ؟
حالا خداییش فکر می کنی آدم بیکـــــــاری نیستی ؟

پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

چه...

 

ﭼﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﭼﻪ ﺍﺯﻣﻦ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ
ﺻﻮﺭﺕ ﺑﻬﻢ ﻟﻄﻒ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﭼﻮﻥ ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﻮ ﻗﻠﺒﺖ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺍﮔﻪ ﺍﺯﻡ
ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﺘﻢ

پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

من....

 

تـــو را دوست میدارم . . .
چه فـرق مى کند که چـــــــــــــــرا ! ؟
یــــــــــــا از چــــــــــــه وقـت!
یـا چطـور شـد که . . . !
چه فـــــــــــــــرق میکـند ؟!
وقتى تــو بـایـد بــــــــــــــاور کنـى . . . که نمـى کـــــــــنى ( ! )
و من بــایـد فـرامـــــــــوش کــنم . . . کـه نمـــــى کـــــنم ( ! )
√ دیوانه ام می كند ...!
فكر اینكه .. زنده زنده .. نیمی از من را .. از من جدا كنند !
لطفا ... تا زنده ام بــــــــــــــــــمان.....
همانند پلي بودم براي عبورت.به فكر تخريب من نباش رسيدي دست تكان بده من خودم فرو مي ريزم...

چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

یه مشت اراجیف از خودم...

میگم به نظر من خدا جونم دنیارو رنگی آفریده...همه چی رنگ رنگی...ولی نمیدونم چرا بعضیا نمیخوان این رنگ به لباسشون بخوره؟!!یا شایدم...

بعضیا میترسن...

بعضیا تو حسرتش میمونن...

بعضیا...

ولی من دوس ندارم جزء اون بعضیا لباسم همینطوری اتو کشیده و سفید بمونه...دوس دارم از هررنگی که خدا آفریده رو لباسم داشته باشم و به اندازه هررنگ لباسم خط بخوره...

من دوس دارم زیر بارون علی رغم غرغر های مامانم قدم بزنم....

دوس دارم تو یه جاده سرسبز فقط بدوم و آخرش وسط جاده دراز بکشم....

دوس دارم تو غروب خورشید فقط من باشم و ساحل دریا...یه قلم به دستم...هرچی میخوام بنویسم....

دوس دارم سر مامان و بابامو بلننننننند نگه دارم....

دوس دارم کاری کنم که مشکل همه حل بشه ولی ندونن کی این کارو کرد...همون قهرمان ناشناخته...

دوس دارم همه رنگارو داشته باشم....همشونو یبار تجربه کنم...

ولی...

ولی همه اینارو کنار یکی دوس دارم...!!!!

چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

دختر بودن یعنی...

 

دختر بودن یعنی ...دختر

دختر بودن یعنی تمام عمر پای آینه بودن!
دختر بودن یعنی پنکک زدن به جای صورت شستن!
دختر بودن یعنی كله قند و لی لی لی لی ...
دختر بودن یعنی پس این چایی چی شد؟؟!
دختر بودن یعنی الگوی خیاطی وسط مجله های درپیت
دختر بودن یعنی همونی باشی كه مادر و خاله و عمه ت هستن
دختر بودن یعنی انتظار خاستگار مایه دار!
دختر بودن یعنی چرا خونه اونقد کثیفه ؟؟!
دختر بودن یعنی دختر و چه به رانندگی؟ تو باید ماشین ظرفشویی برونی !
دختر بودن یعنی باید فیلم مورد علاقه تو ول كنی پاشی چایی بریزی!
دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن!
دختر بودن یعنی حق هر چیزی رو فقط وقتی داری كه تو عقدنامه نوشته باشه!دختر بودن یعنی شنیدی شوهر سیمین واسه ش یه سرویس طلا خریده 12 میلیون؟دختر بودن یعنی ببخشید میشه جزوه تونو ببینم؟!
دختر بودن یعنی به به خانوم خوشگل....هزار ماشالااااااا...
دختر بودن یعنی برو تو ، دم در وای نستا!
دختر بودن یعنی لباست 4 متر و نیم پارچه ببره!
دختر بودن یعنی خوب به سلامتی لیسانس هم كه گرفتی دیگه باید شوهرت بدیم!
دختر بودن یعنی كجا داری میری؟!
دختر بودن یعنی تو نمیخواد بری اونجا ، من خودم میرم!
دختر بودن یعنی كی بود بهت زنگ زد؟! با كی حرف میزدی؟! گوشیت و بده ببینم !
دختر بودن یعنی خیلی خودسر شدی!
دختر بودن یعنی اول ناموس پدر و برادر بعد هم ناموس شوهر !
دختر بودن یعنی با لباس سفید اومدن با کفن رفتن !
دختر بودن یعنی چون پیر شدم میخواد طلاقم بده رفته صیغه کرده !
دختر بودن یعنی فقط میتونی معشوق باشی..عاشق شدن هرگز !دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، حتی نفس كشیدن !!دختر بودن یعنی وا یعنی چی کتکت میزنه مگه کم تو خونه از بابات خوردی..برو سر خونه زندگیت..مردم حرف در نیارن !!!

سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

SoMe ONe AnD Me

 

Your smile makes me fall in love,
seems like you're sent from heaven above,
and now that your hand is in my hand,
I promise you, I will always understand,
and I would never let you be sad,
coz I will be there to bare all that is bad,
and I will always love you and care for you,
so you smile just the way you always do..!!

LoVe AlWAys:MEtalliCA

 

دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,

  توسط   |
 

خاطره امروز...دو روز بعد 21 دیسامبر

 

وااااااااای دیگه دارم به حرفای نوستراداموس باور میکنم....اولش باورم نمیشد...میگفتم یه مشت اراجیف برا ایجاد نزاع و اختلاف بین مردمه ولی حالا...........!!!!
کلاس ما طبقه دوم خودشم ته سالن هستش...از اونجایی هم که پنجره های کلاس مث پنجره های مسجد میمونه و از شانس خوب بنده که کنار پنجره میشینم حالا خودتون فک کنین اگه زلزله بشه دیگه چی میییییشه....خدا خانم نباتی دبیر زمین شناسیمون رو نگه داره....مانور زلزله رو تو کلاس ما اجرا کرده بودن...وقتی زلزله شد همه بدون استثناء رفتن زیر صندلی هاشون....خودشم با خانم کیان زیست داشتیم....من وقتی داشتم میرفتم زیر صندلی شهادتین رو خوندم...خانم کیان نمیدونستن برا خودشون پناه بگیرن یا به من که داشتم بلندبلند شهادتین رو میخوندم بخندن...دوستم رونا هم که اهل سنت هستش بلندبلند لا اله الا الله میگفت...خلاصه بعد اینکه همه سالن رو ترک کردن ما تازه داشتیم از کلاس میومدیم بیرون...همه با چشمای گرد شده وسط حیاط به ما داشتن نگا میکردن که چرا دیر اومدیم پایین...خلاصه تعریف از خود نباشه با شهامت چنان پله هارو یکی دوتا بالا رفتم و برگشتم کلاس و هرچی پالتو توی کلاس گیرم میومد برداشتم...همه فشارشون افتاده بود و یخ کرده بودن...خلاصه زودی پریدم پایین..هنوز پله ها تموم نشده بودن که پس لرزه شد...تو سالن هیشکی نبود چنان یا الله گفتم که..........!! حالا اومدیم پایین وسط حیاط دور خانم مدیر جمع شده بودیم.گفتم:
_خانم تورو خدا بذارین بریم.
_باید اولیاتون بیاد.
_خانم مامانم دانشگاه تدریس داره پدرمم که تازه عمل کردن نمیتونه بیاد.
_باشه مریم جان من خودم تورو میبرم.
برگشتم و با خودم زمزمه کردم:
_تورو ارواح خاک پدرت از خر شیطون بیا پایین....شما که تا آخر وقت یعنی ساعت 3 اینجایین.
تنها راه چاره زنگیدن به پدر بود...اما چطوری؟؟؟گوشی که نداریم...کیوسک مدرسه هم که ظرفیتش تکمیله و تا نوبت به ما برسه ساعت دو میشه...هیشکی هم حق ورود به سالن رو نداره.....باز اون فکرای شیطنت آمیز اومدن....آروم وایستادم جلو در سالن رفتم توی سالن و حالا ندو کی بدو....رفتم اتاق مشاوره زنگیدم به پدر :
_الو سلام بابایی خوبی؟؟بابا میتونی بیای دنبالم؟؟
_سلام چرا مگه چیشده؟؟
انگار از هیچی خبر نداشت البته حق داره دکتر استراحت کامل داده بخاطر عمل قلبش شاید خوابیده بود.
_اهان بخاطر زلزله؟؟؟باشه الان میام.
هنوز توی شک بودم که برای اولین بار بابا بعده عمل میخواد بیاد بیرون خودشم ماشین برونه!!
صدای بوق تلفن باعث شد به خودم بیام.درست بعده 5 دقیقه بابا جلو مدرسه بود!
وقتی از لای در دیدمش نگاه پیروزمندانه ای به مدیر دوختم و گفتم :
_اجازه هست؟؟؟پدر جان تشریف آوردن دنبالم.
_ولی تو گفتی پدرت نمیتونهههه.........
حرفش تموم نشده بود که دویدم به طرف ماشین و الفرار....
گفتم:
_ بابا چرا اومدی میگفتی عمو میومد دنبالم دیگه...
_چرا مگه خودم مردم؟گفتم:
_بابا میگن یکی از مدارس پسرانه ریزش کرده ساختمانش...
_نه؟؟؟کدوم؟
_نمیدونم.
بعدش سمت حرکت ماشین به طرف خونه رو عوض کرد...از جلوی همه مدرسه های پسرانه گذشتیم به طرف شاهد نقیبی که رسیدیم دیگه نرفت...انقد دانش آموز تو خیابون بود که دیگه به راهش ادامه نداد.
خلاصه اینم یجورایی ماجرا بود برا خودش!خدا بقیه روز رو به خیر برسونه...

یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

!!....!!!...!!!

ببخشيد اين روزا خيلي درگيرم و نميتونم زياد با وبلاگ سرو كار داشته باشم.آقاي متاليكا هم كه...واقعا نميدونم چطور ازشون تشكر كنم....نميتونم حرفي يا كلمه اي پيدا كنم كه درخور ايشون باشه....در نبود من ايشون خيلي زحمت ميكشن....واقعا ممنونم!!

تقريبا يه ماهي ميشه كه پدرمو عمل قلب كردن...از يه طرفي هم درساي مدرسه واقعا ديگه طاقتمو تموم كرده!

تو اون گير و ويري شروع كردم به رمان نوشتن...رمان زندگي خودم!!رماني كه حتي نميدونم تهش چه اتفاقي قراره برام بيفته...دارم لحظه لحظه ي كلمات رومان رو زندگي ميكنم...انگار واقعيتو توش نوشتم و الان دارم هرروز اون داستان رو تجربه ميكنم...!!نميدونم آخرش به كجا ميرسم...شايد به عشقم برسم يا شايدم مرگ تنها كسي باشه كه دستاشو برام باز ميكنه...ولي اينو ميدونم كه توي رمان هم همون دختر شيطون و بازيگوشم و به قول يكي،با چشماي سبز كه نگاه كردن توي اونا دل ميخواد...!!عشق عين مستي ميمونه و آدم مست هركاري ممكنه ازش سر بزنه ولي عاشق اين رمان اينطور نيس...

خب ديگههههههه...زيادي سرتون رو درد آوردم...

راستي ديگه وقت امتحانا رسيده و......برين سر درس و مشقتون....

گفتم امتحان ياد يچيزي افتادم...يكي ميگف من بدون اين كه كلمه اي هم از كتاب بخونم نمره كامل رو ميگيرم....فك ميكرد مغز متفكره...آره جون خودش ماهم كه عرعر....نه داداش ميخواي بگي خيلي حاليته؟؟؟باشه خوبه با چشماي خودم ديدم كه آمار امتحان داشتي و نخونده بودي ، كم مونده بود مهمون ملك الموت بشي!داداش لازم نبود دروغ به اين گندگي بلنبوني!!!(اينم يه پارازيت برا بعضيا بود)

جمعه 1 دی 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

یلدا


مهم نيست هندونه ي شب يلدات شيرين نباشه، يا انارت ترش از آب دربیاد، يا چندتا از گردوهايي كه مي شكونی پوك باشه
مهم اينه كه كسي هست که چند روز زودتر يلدا رو بهتون تبريك ميگه
یلدا تبریک به همه.ومخصوصا به دوستای گلم.......

سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,

  توسط   |
 

تولد پدرم


زنگ زدم تولدش رو تبریک بگم دلم می خواست خیلی چیزها بهش بگم اما نمی شد وقت نبود باید می رفتم چون استاد تو کلاس بود و درس رو شروع کرده بود، دلم می خواست بهش بگم نمی دونی چقدر دلم می خواست الان همین لحظه کنارت بودم، دلم می خواست بهش بگم نمی دونی چقدر خوشحالم و خدا رو شکر...می کنم که به دنیا اومدی و شدی بابای من...می خواستم بهش بگم می دونی بابا هر قدر که زمان می گذره و هر قدر که من بیشتر تو این زندگی چیزهایی می بینم بیشتر می فهمم که چه نعمتی رو خدا به من و ما داده، بیشتر می فهمم که داشتنت به یه دنیا می ارزه و بیشتر می فهمم که چقدر باید بهت افتخار کنم، افتخار کنم به پدری که حتی یکبار حاضر نشده برای خودش بی ما یه بستنی بخره، افتخار کنم به بابایی که همیشه می دونست و می دونه چطور ما رو خوشحال کنه...بابا یادت می یاد خرگوشم مرده بود و بهم نمی گفتی؟ بهم گفتی با عمو ببرمیش باغ و بذاریم بره؟ می دونی هر وقت فکر می کنم می بینم اون تنها دروغی بود که ازت شنیدم دروغی که گفتی برای اینکه مبادا دلم بشکنه و غصه بخورم... بابا می دونی هر وقت فکر می کنم من در برابر شما چه کاری کردم می بینم هیچی نمی
تونم پیدا کنم. چه چیزی می تونه جای شبهایی رو بگیره که با اون کارگر عزیز و زحمتکشمون (آقا عزیز که خیلی دوستش دارم )می موندی باغ و خودت هوای تک تک درختهای باغ رو داشتی که محصولش خوب بشه تا بتونی هر چی ما می خوایم رو فراهم کنی... بابا می دونم که فکر می کنی به اندازه ای که خودت می خواستی نتونستی همه خواسته های ما رو فراهم کنی اما من اینطور فکر نمی کنم ،هیچکدوممون (خواهرم و من) اینطوری فکر نمی کنیم، چون همه کار کردی، کارهایی که حتی به نظر خیلی ها فراتر از چیزیه که یه پدر باید انجام بده...تو همه لحظه هات رو بی دریغ برامون گذاشتی، بی دریغ ِ بی دریغ...بابا خیلی چیزها دلم می خواد بهت بگم اما گاهی می دونی که نمی تونم احساسم رو اونطور که هست نشون بدم...بابا فقط یه چیز دیگه بگم و بقیه رو تو دلم نگه دارم.. اینکه بابایی اگه هزار بار دیگه هم به دنیا بیام و حق انتخاب داشته باشم شک نکن که بازم می خوام پسر تو باشم فقط و فقط پسرتو...
پی نوشت: من چیزی جز نوشتن بلد نیستم و برخلاف تصور خیلی ها معمولا تو حرف زدن به خصوص با افراد نزدیکم اصلا خوب نیستم، از این نظر که نمی تونم احساسم رو بگم واسه همین می نویسم.
پی نوشت 2: می دونم که این روزها پدر و مادرهایی هستن که داغ فرزندشون رو دارن به سینه می کشن و نمی دونستم که ایا باید این رو بنویسم یا نه اما نوشتم چون فکر می کنم زندگی فقط یک لحظه است و نمی دونم یه دقیقه دیگه هستم که تونم باز اینها رو به عزیزترینهام بگم یا نه...امیدوارم اونها داغدارن من رو ببخشن........

به افتخار همه ی پدرها............


پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,

  توسط   |
 

SoNgs


Some songs can make you cry
When you hear them
But
Actually it isn't the songs
It's the people behind the memories

:-(


چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,

  توسط   |
 

music is life

music is my life...I love music

چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

تنهایی


قهوه های صبح تنهایی
ناهار های فراموش شده
شام های یک نفره
بدون هیچ امیدی
یادم افتاد مردم چقدر از تنهایی میترسند
 
 
 
 
چقدر نگران تنها بودن خودشان هستند
و چقدر وحشت دارند که روزی مثل من زندگی کنند
لپ تاپ را از کیفم در می آورم
فیس بوک را باز میکنم
تا دوستی مجازی با لبخندی مجازی و مهربان :) را ببینم
و فعلا صورت مسئله را پاک کنم


دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,

  توسط   |
 

يه دلنوشته برا بهترينم

بجون بهترينم ، هموني كه اينو براش نوشتم ، قسم جز حقيقت چيز ديگه اي نمينويسم!

خود خود خودم اينو برا خودش نوشتم...

اميدوارم اينو بخونه....

 

من كجايم....؟

ليلي داستان زندگي خودم...

يا شيرين داستان فرهاد...؟

من كجاي اين دنياي دروغينم؟؟

بزرگترين دروغم در اين دنياي بي كسي چيزي نيست جز...

عشق

حتي از آوردن آن نيز بر زبانم امتناع ميكنم...!

ميترسم...

ميترسم اين دروغ به قدري بزرگ باشد كه نابخشوده گردم!!!

ولي...

ولي من اين دروغ بزرگ را مي ستايم!

من تورا مي ستايم...

 

 

از اعملق قلبم...

تقديم با عشق به...

یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,

  توسط maryam joon  |
 

 



You are the light when there is no sun. You are the rainbow after the rain is done. You are the star that twinkles in the night. You are the moon that glows so bright. You are the wind that whistles my name. You are the love when the world is the same. You are the flowers the bee's never miss. You are the beach the warm sun kisses
maryam.miny@yahoo.com


 

 

 عذر خواهي...
 داداشم..
 .................
 هرچه...
 (-_-) and (*_*)
 اعتراف...
 (+-+)
 Happy new year
 رابطه پسران قبل و بعد از ازدواج با دختران!
 دل.....
 من ............
 tEXt abOUt....!!!!
 حاج خانوم/حسن آقا
 ......!!!!!!$$$$$$$
 maN vA 2KHtar kHaLam
 تست بیکاری...
 چه...
 من....
 یه مشت اراجیف از خودم...

 

بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391

 

maryam joon

 


سلام دوستای عزیزم...

هرکی میخواد تبادل لینک کنه اول وبلاگ منو با اسم Emo scene girl تو وبلاگ خودش بلینکه بعدش اینجا با هر اسمی که بخواد وبلاگشو لینک کنه...





saman kocholo
nadia
my english blog
tanha tarin
وبلاگ قديمي بنده
سایت زبان انگلیسی
دانلود سرا
نمونه دولتی
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

 

مهتاب شب های دلم
عکس های کره ای ها(aylin2012)
شب های تنهایی
riant girls
دیگه تنهام...
همه جوره در رابطه با کره ای ها!!!حتما سر بزنید
ایرانسلی ها بشتابید
classmate2
نمونه دولتی
جوونا یبار زندگی میکنن و آزاد زندگی میکنن
حمل و ترخیص خرده بار از چین
حمل و ترخیص چین
جلو پنجره اسپرت
پرده اسکرین
کالای خواب
کاشی هفت رنگ

 

RSS 2.0
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 36
بازدید کل : 109730
تعداد مطالب : 319
تعداد نظرات : 874
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


چت روم

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 36
بازدید کل : 109730
تعداد مطالب : 319
تعداد نظرات : 874
تعداد آنلاین : 1